سلام آقا حمید رضا چیزی که دارم مینویسم برات اتفاقی هست که برای خودم و یکی از بهترین دوستانم افتاد و تا این لحظه هنوز هم برای من مبهم گنگ و بی جواب مانده در هیچ جایی صحبت نکردم از‌ش ولی لازم دیدم اینجا که مردم فکر میکنند این درگاه عین مابقی درگاه های عادی وب هست ازش بنویسم ماجرا به ۳ سال پیش برمیگرده دانشجو رشته حقوق بودم و دوستم دانشجو رشته روان شناسی. دوستم متولد کووک کانادا بود و البته یک ایرانی از هر دو والدین و من با دعوت ایشون از ایران رفتم برای گرفتن مستر توی رشته خودم به تورنتو همه چیز خوب پیش می‌رفت همه چیز دانشگاه خوب زندگی خوب کی از این بدش میومد تا اینکه توی دانشگاهی که بودیم من توی دانشکده دیگه و اون هم دانشکده دیگه به طرح مشترک رسیدیم برای دادن تزهای خودمون. قرار بر این بود بر روی زندانی های یکی از زندان های اونجا کار کنم من روی بحث حقوقی و دوستم بر روی روان شانسی جرم. تمام کارها و هماهنگی ها توسط خود دانشگاه انجام شد و ما برای تحقیق اولیه رفتیم زندان.تمام بخش ها برای ما ممنوع بود و به این نتیجه رسیدیم که مجوزی که بهمون دادن کاملا سوری هست و برای زندان و مسئول‌ش بی ارزش با کلی صحبت با مسئول زندان که تمام چیزایی که نوشته میشه تحت کنترل خود شما خواهد و همه رو اول به شما میدیم بخونید تا کم کم اوکی رو داد و گفت به یکی افسرها که طبقه بندی پرونده ها رو بهشون اعلام کن و فقط اونی که من میگم رو میتونن از اون طبقه روش کار کنن. از بین تمام طبقات به یه بیمار روانی که کودک آزار بود رسیدیم یه فرد ۲۰ ساله که از سن ۱۴ سالگی این کار رو انجام می‌داده رئیس زندان ابتدا اجازه نداد گفت این نه یه کیس دیگه انتخاب کنید ولی این کیس ی بود که هم تز من رو جواب میداد هم دوستم رو بلاخره هر جوری بود ۱ ماه تمام ما رو برد و آورد تا قبول کرد تمامی مکالمات ما در کنار دو زندان بان و در اتاق شیشه ای که ما از جدا بودیم انجام بشه ما قبول کردیم که حتی رکوردر ما رو هم در آخر چک کنه و بعد بهمون بده تحقیقات ما شروع شد اوایل اون فرد که اسمش فدریک بود اصلا همکاری نمی‌کرد و فقط فحاشی می‌کرد و ساعت ها سپری میشد ما که مصمم به انجام‌ش بودیم هر چی بیشتر فحش میداد آهسته تر و کمی خوشرو تر سوال می‌پرسیدیم تا اینکه بلاخره یه روز اروم گرفت و بعد از کلی فحاشی به ما و دوربین که مکالمات رو ضبط می‌کرد نشستم روی صندلی و گفت چی میخواین ازم. ما اروم با سوالاتی معمولی شروع کردیم بعد از ۲ ماه تازه کیس ما آماده شده بود برای همکاری اما دوستم گفت باید با سوالاتی شروع کنیم که کیس اعتماد لازم رو به ما پیدا کنه. روزی ۵ تا سوال معمولی که حتی به درد سطل آشغال هم نمی‌خورد اما دوستم فقط میگفت صبر کن به موقعه اش. حالا شده بود ۳ ماه و ما چیزی جز اطلاعات معمولی ازش نداشتیم تا اینکه صبح یک روز دوستم ازش پرسید چیزی هست که بخوای بهمون بگی. این رو هم بگم ۳ ماه گذاشته بود و چون رئیس زندان فهمیده بود این آدم با ما حرف نخواهد زد دیگه افسر دو طرف اتاق نمیذاشت اوایل چک میشد دوربین لحظه به لحظه و از حرکت دوربین میشد فهمید اما بعدا متوجه شدیم دیگه زیاد چک نمیکنه و رکوردر رو هم دیگه اون طور که باید چک نمیکردن خلاصه اینکه فدریک شروع کرد که پدرم وقتی ۷ سالش بود بهش تجاوز میکنه و این ادامه دار بوده تا خودش به ۱۲ سالگی میرسه و این کار رو انجام میده و از افرادی که بهشون تجاوز میکرده فیلم تهیه میکرده ادامه داد تا اینکه رسید به اینجا که از این راه پول درمیاورده وقتی پرسیدیم چطور گفت کسی که ازش مواد برای مصرف می‌گرفته براش میفروخته تحقیقات ما ادامه پیدا کرد تا اینکه بلاخره رسیدیم به اینکه وقتی فدریک ۱۸ سال‌ه میشه بهش پیشنهاد فروش آنلاین میشه وقتی پرسیدم توسط کسی چیزی نگفت و گفت فقط یک کد و یه درگاه ورود همین زیاد موضوع رو باز نکرد ما هم نمی‌خواستیم اعتمادش رو از دست بدیم تا دو هفته وارد اون موضوع کد و دراگ نشدیم تا اینکه خودش توی یکی از سوالات گفت اونجا من تنها نبودم هزار هزار فرد شبیه به من بود وقتی باز ازش پرسیدیم که کجا گفت این کار هم جون من هم جون شما رو خواهد گرفت دوربین یه گردشی کرد سمت فدریک متوجه شدیم وای این داشته ضبط می‌شده و به فدریک گفتیم اگر ناراحت کننده است ازش چیزی نگو نگاه به ما کرد اون که میدونست دوربین نقطه کوری هم داره رفت و همونجا وایستاد و آروم طوری که از روی لب هاش میشد فهمید چی میگه یه کد ۱۲ رقمی بهمون گغت و در رو بست و رفت من سریعا کد رو نوشتم و همون موقعه هم سریع حفظش کردم چون میدونستم از اتاق بیرون که ببریم این کد گرفته میشه همین طور هم شد و رئیس گغت دیگه نمی‌تونید بیاین وقتی باز هم خواهش کردیم و گغت داستان چیه و رکوردر رو چک کرد و گفت باید زیر زبونش رو بکشید که این کد چی هست. تنها کاری که من توی اون لحظه که کد رو میگفت به سرم زد برعکس نوشتنش بود و خودمم برعکس همون طوری که نوشته بودم حفظ کردمش نمیخواستم اطلاعات رو مفت بدم دست رئیس خلاصه برگشتیم خونه و به دوستم گفتم کد حفظ کردی گفت نه مگه نگرفت کاغذ رو گفتم چرا ولی من حفظ کردم و تمام راه برگشت رو تکرار میکردم که یادم نره بله کد رو بر عکس حفظ کرده بودم و توی خونه برعکس هم نوشتم ولی فقط خودم میدونستم که باید برعکس بخونم که درست باشه خلاصه فردا دوباره رفتیم با فدریک صحبت کنیم اما حاضر نبود حرفی بزنه ۱ هفته گذشت و چون بهش میگفتن ما اومدیم هر روز هفته بلاخره بعد از یه هفته دوباره اومد ولی انگار یه موجود دیگه شده بود دوباره فحاشی می‌کرد و داستان عین روزای اول بود دوباره دوستم گفت صبر باید کنیم ۲ هفته با همین اوصاف گذشت تا هفته سوم که باز نشست گفت چی میخواین بازم با سوالات عادی اون هفته رو هم گذروندیم باز اعتماد فدریک برگشته بود هفته بعد که رفتیم خود‌ش شروع کرد که من فقط پول شوو ای که برای تجاوز کردنم میکردم رو میگرفتم و خیلی ها بدتر از من بودن و چیزایی میخواستن که من نمیتونستم انجام بدم پرسیدیم کی ها گفت کسایی که آنلاین میدیدن تازه متوجه شدیم موضوع از چه قراره و داره در مورد یه سایت زیر زمینی و مخوف حرف میزنه وقتی پرسیدیم چی اتفاق میوفته گفت بدترین چیزی که میتونی بهش فکر کنی چیه سلاخی کردن یه آدم زنده تیکه تیکه خوردن بدنش فروش قطعات بدن به چی. گفت من آدم خوبی توی اون دنیا بودم گناه من حتی به اندازه کوچیک ترین کاری که انجام داره میشه نیست من کسی که بهش تجاوز کردم با پول بود مگر این آخر ها که مجبور بودم برای نجات جون خودم بچه ها رو بدون رضایت هم بهشون تجاوز کنم این برای من و دوستم مسخره بود رضایت چی مگه بچه ای خود فروشی هم میکنه که خودش جوابمون رو داد و گفت خیلی از خانواده ها در قبال چند دلار بچه رو میفروشن و تازه ماجرا برامون روشن شد ولی خودش گفت تا چند کیس آخر که مجبور بوده پرسیدیم چرا مجبور به دزدیدن شدی و تجاوز گفت انگار نمیفهمید گفتم برای جونم. پرسیدیم جونت مگه کسی مجبورت کرده بود گفت وقتی کاری رو اونجا شروع کنی نمیتونی تموم کنی مخصوصا کسایی که دعوت به جایی میشن که تعداد کمی دسترسی به‌ش دارن. پرسیدم منظورت سایت های پو.. رون هست که گفت مسخره اون سایت ها مجوز دارن دوستم پرسید یعنی انتشار… بچه ها خندید با یه لحنی که انگار دو تا احمق رو دیده گفت خیلی بیشتر از چیزی که فکرش رو کنید کنجکاوی ما دو چندان شد که با اشاره چیزی رو بهمون فهموند که معنی‌ش سیاه بود خیلی با کلمات بازی می‌کرد و رمزگونه میگفت هر چیزی رو تا دوستم فهمید داره کدوم بازی رو انجام میده من ازش سر در نمیاوردم ولی وقتی گفت باید دیگه بریم متوجه شدم چیزی فهمیده تمام رکوردر رو رئیس زندان از اول تا آخرش بازبینی کرد و گفت این چرندیات که می‌گفت دوستت چی بود گفتم اگر شما فهمیدید منم فهمیدم و از خودش پرسید گفت یه بازی مسخره برای جواب ندادن به من بود هر چی رئیس بیشتر پرسید دوستم قانع اش کرد که برای حرف کشیدن باید با این اشغال ها بازی های مسخره کنی اینا اختلال روانی دارن و… وقتی اومدیم بیرون گفت زود باش باید برسیم خونه رکوردر رو بیار با اون کد ۱۲ رقمی که داری و حفظ کردی من که متعجب از رفتار پریشون دوستم بودم گفتم باشه واو به واو ۱۰ دقیقه آخر رکوردر رو نوشت بعد هر کلمه که می‌نوشت زیرش کلمه دیگه رو می‌آورد بذارید کی‌ از اون ها رو بگم این بود اگر خوردیش زیاد صحبت نکن یا دور برو اخه اذیت میشی دوستم زیرش نوشت پیاز من تمام ماجرا رو فقط نگاه میکردم فقط جمله آخرش حرفای رمز گونه اون روانی این بود دریانورد با قلاب دریا نرو زیرش نوشت دوستم تور تمام ۱۰ دقیقه حرف اونا شد یه جمله و اون این بود “برای فهمیدنش تور بخر با تور که پیاز رو دیدی وقتی رسیدی پیازها رو جمع کن میشه ۱۲ تا ولی همه به دردت نمیخوره یکی رو بذار آخر بقیه با یه گیره” تمام بعد از ظهر و شب اون روز روی این جمله کار میکردیم تا بلاخره هر کدوم تیکه ای ازش رو فهمیدیم من توی ایران قبل رفتنم و لیسانس حقوق خوندنم توی یه شرکت به صورت تجربی از ۱۸ سالگی تا ۲۵ سالگی شبکه کار می‌کردم با خیلی اصطلاحات آشنا بودم و خیلی چیزا رو می‌فهمیدم در حد یه لیسانس شبکه چون هر روز کارم بود. بگذریم…. تازه متوجه شدیم که منظورش نرم افزاری به اسم تور هست چون کل حرف های ما مربوط می‌شد به سایت و اینا پس تور بخر یعنی نرم افزار رو نصب کن برای اینکه اشتباه نکنیم گفته شبیه پیازه و ۱۲ تا پیاز همون ۱۲ تا حرف از کدی که داده و با گیره و پیلز آخر رو نفهمیدیم که چی هست چون اون کد رو با تمام پسوند های سایت ها زدیم ولی هیچی هیچی و هیچی فردا برای دیدن‌ فدریک دوباره رفتیم ولی حاضر نبود حرف بزنه یک هفته تمام گذشت و حاضر نبود حرفی با ما بزنه حالا نزدیک به ۶ ماه تقریبا از ماجرا ما و فدریک و از وقتی که شروع شده بود گذشته بود توی اون یه هفته تمام سایت ها رو برای اینکه بفهمیم تور چیه و چکار میکنه زیر و رو کردیم آخر فهمیدیم که منظور از یه پیاز بذار آخر همه با گیره یعنی همون پسوند دات انییوون رمزش شکسته بود ولی جرات نکردیم وارد سایت بشیم چون چیزی که با رمز گفته بود حتما یه دردسر بزرگه هفته بعد برای دیدارش رفتیم بلاخره قبول کرد بعد از دو ساعت اومد توی اتاق گفت غذا پیاز خوردم نمیتونم حرف بزنم ما تعجب کردیم که خوب خورده باش مگه بین ما این شیشه نیست بعد جرقه توی سرم زد که منظورش شاید اینه که تونستید حرفام رو بفهمید من گفتم منم دیشب پیاز خوردم راحت باش این شیشه ای که اینجاست نمیذاره بو برسه به ما چشم‌ش برق عجیبی زد باز شروع کرد به چرند گفتن که من نمیفهمیدم ولی کاملا حرفای رمز وار بود تلویزیون اگر باغ پیاز رو نشون و یه نفر….. مزرعه پیاز داشته باشه و دوربین داشت خیلی بد میشد چون همه جات رو…. می‌کرد یه فحش که خودت میدونید یا چرخ گوشت اگر به‌ش بلندگو وصل بود پیاز ها رو با صدا پخش میکرد یا دکمه لباس ها شبیه یه گله گوسفند عین خودت هستن کی میتونه اون همه گوسفند یک شکل رو بشناسه حتما باید دیوانه باشه عین من یا یه گوسفند باشه عین شما دو تا تمام حرف های مهمش همین ۳ جمله شد وقتی داشت میرفت گفت کتاب بخون که احمق نباشی قیافه ات شبیه یه میمون احمقه برگشتیم خونه بماند که چقدر رئیس بازجویی کرد که اینا چیه و چی میگه ما هم که میدونستیم رئیس داره شک میکنه و دوربین هم ضبط داره میکنه، قرار گذاشته بودیم گاهی روی کاغذ بنویسیم حوصله ام از این احمق یعنی فدریک سر رفت و یه سری از این حرفا که فکر نکنه ما می‌فهمیم واقعا داره چی میگه برگشتیم خونه رکوردر رو دوباره زیر و رو کردیم بعد از ۱۲ ساعت سردرگمی تمام حرفاش رو به کامپیوتر و سایت ربط دادیم و…. رسیدیم به یه چیز که تلویزیون و دوربین منظورش وب کمه و وب کم رو از سیستممون برداشتیم و قطع کردیم چرخ گوش و صداش حتما کارت صدای سیستمه اونم کلا درایورش رو قطع کردیم برداشتیم و دکمه لباس و گوسفند یک شکل هم بعد از کلی تحقیق توی اصطلاحات فهمیدیم منظورش تغییر ای پی و اینا است بگذریم چقدر طول کشید و چقدر این ور اون ور کشتیم و… اما جمله آخر چی کتاب بخون احمق نباشی شبیه میمون احمقی این چه معنی داشت ۲ روز روی این کار کردیم و هیچی و هیچی. آخر دوستم گفت بریم سایت گفتم توی دردسر میوفتیم گفت همه چیزایی که گفته رو رعایت کردیم وارد سایت همون طوری که فدریک آدرس داده بود شدیم تور رو نصب کردیم تمام کارت صدا و وب کم رو برداشته بودیم و برای اینکه اطمینان داشته باشیم از یه هایدن ای پی دیگه هم استفاده کردیم خیالمون راحت شد چکر ای پی دادیم و ای پی رو نامعلوم زد حتما کسایی که تور داشتن میدونن همزمان حداقل ۷ ای پی به صورت سری وار براتون می‌سازه و آخرین ای پی ام که برای خودمون بود بازم هایدن بود. خوب همه چیز فراهم شده بود. کد ۱۲ رقمی که داشتیم زدم و آخرش هم همون پسورد مربوطه که گفته بود به جای دات کام و… سایتی باز نشد یادم اومد که کد رو برعکس نوشتم دوستم گغت لعنتی همه اش بازی بوده و بازیمون داده وقتی کد رو درست وارد کردم یه سایت جمع و جور اومد اصلا خبری از عکس فیلم یا خشونت نبود یه سایت خبری بیشتر می‌خورد یا جایی که فدریک میگفت نظر من به چیزی جلب شد جایی از سایت زده بود کتابخانه یاد حرف فدریک افتادم که گغت کتاب بخون رفتیم داخل کتاب خونه بازم همه چیز مرتب بود شبیه به یک کتابخانه آنلاین معمولی دوستم گفت خوب کتابخونه است برای این کتابخونه ۷ ماه از زندگیمون رو هدر دادیم بقیه جمله اش تموم نشده بود که گفتم احمق! گفت به منی گفتم نه کلمه احمق رو ببین میتونی پیدا کنی گشتیم از توی واژه های سایت احمق رو پیدا کردیم بعد گفتم حالا میمون احمق توی اون همه لینک کتاب که با سرتیتر احمق بود فقط یه سرتیتر میمون احمق بود! کلیک کردیم بهش بعد از چند بار رفرش شدن سایت بلاخره صفحه ای اومد که آماده ای بله رو زدیم و باز مطمنی باز هم بله دادیم وارد لینکی شد که جوین و اعضا داشت بدون هیچ تصویری. ما که خیلی ترسیده بودیم گفتم باید اکانت داشته باشیم دوستم گفت بذار ببینم جوین چکار میکنه هر چی گفتم نکن آخر روی جوین زد توی لیست نوشته شد برای عضویت نیاز به ۲۰ بیت کوین و برای دسترسی های دیگه تا ۵۰۰ بیت کوین داشت این مقدار پول و بیت کوئین هیچ کدوم نداشتیم سیستم رو خاموش کردیم تا فردا که بلز به زندان بریم برای پرسیدن ماجرا. تمام شب داشتیم با دوستم حرفایی رو طراحی میکردیم که فردا بتونیم با رمز از فدریک بپرسیم ساعت ۳ نیمه شب شده بود از ترس خوابمون نمی‌برد فردای اون روز زندان رفتیم فدریک حاضر به حرف زدن نبود چند روز باز هم فدریک حاضر به حرف زدن نشد تا اینکه ناامید توی اتاق منتظر بودیم که اومد و بدون مقدمه گفت احمق ها احمق ها احمق ها گفتیم تو هم احمقی که ما احمق ها رو داری میبینی و بلاخره اروم گرفت هر جوری بود باید اکانت ش رو بدست می‌آوردیم با سوالا بلاخره فهموندم که وارد سایت شدیم و حالا باید گذر کنیم نگاه کرد بهمون و گفت “پیاز اسپانیایی رنگ خاصی داره و طعم تند” گذاشت و رفت ما مات و مبهوت بودیم که چی شد مکالمه ما کلا ۱۰ دقیقه هم طول نکشید و هیچی جز یه جمله گند بی معنی. رئیس زندان که عصبی بود گفت شما بی خاصیت ها دیگه حق اومدن توی زندان من رو ندارید و بیرون انداخت و رکوردر رو هم شکست دیگه رکوردر به دردمون نمی‌خورد چون همه اش یه جمله بود و اونم پیاز اسپانیایی رنگ خاصی داره و طعم تند. همین برگشتیم خونه توی راه فقط به همین جمله فکر می‌کردیم که این اکانت هست پسورد یا چیز دیگه ۱ ساعت بیشتر نبود که خونه رسیده بودیم که رئیس زندان گفت باید برای توضیحات بیاین زندان. ما که گیج بودیم راه افتادیم رسیدیم به زندان و رئیس گفت خیالتون راحت شد به چیزی که می‌خواستید رسیدید ما نمیفهمیدم چی میگه تا اینکه گغت فدریک مرده! انگار آب یخی روی هر دو ریختن گفتیم چطور گغت اینا به شما ربطی نداره گم شدید حالا بیرون با اصرار فراوان فهمیدیم فدریک کشته شده گردنش از ۵ جا کشته شده و تیکه آهنی هم چشم و زبونش قطع شده قلب هر دومون داشت از جا کنده میشد توی زندانی با این همه دوربین و امنیت چطوری یه نفر این طوری به قتل میرسه مگه امکانش هست که رئیس زندان گفت باید بازرس بیاد و شما هم اینجا باشید ۳ ساعت تموم بازجویی شدیم و هر دو همون چیزایی که فدریک تکرار کرده بود کردیم بدون اینکه اشاره ای به قفل شکنی حرفاش کنیم بعد از نزدیک ۳ چهار ساعت بلاخره گفتن میتونید برید ولی در دسترس باشید هر دو هر ساعت هر زمان برگشتیم خونه هنوز هم ترس تمام بدنمون گرفته بود فقط عین چوب داشتیم به هم نگاه میکردیم که چه اتفاقی افتاده چی شده چطوری فهمیدن داره به ما اطلاعات میده جون ما ام عین اون توی خطره و هزار تا سوال دیگه شده بود ۸ ماه و دیگه باید گزارش و تز رو می‌نوشتیم و نوشتیم بدون اینکه چی شد فقط من به جرم شناسی پرداختم و دوستم به ابعاد روانی موضوع هر دو تز ها نمره خوبی هم گرفت اما بازم اینکه چی شد ذهنمون رو درگیر کرده بود. که برای چی فدریک کشته شد تا اینکه دوباره برگشتیم به آخرین جمله‌اش یعنی “پیاز اسپانیایی رنگ خاصی داره و طعم تند” خوب باید می‌رسیدیم به چیزی میتونستیم بریم توی سایت ولی هیچی. من برگشتم ایران برای کریسمس ولی دوستم توی کانادا ادامه داد برای شکوندن رمز این جمله بلاخره من که ایران بودم بهم زنگ زد که فهمیدم چیه و پیداش کردم رنگ پیاز اسپانیایی بنفش سفیده که میشه پیاز راه راه بنفش سفید برای اسم اکانت و رمز هم طمع تند اسپانیایی بهش گفتم تا برنگشتم تنهایی کاری نکن. گفت خیلی کنجکاو هستم تو از اونجا بزن من اینجا گفتم نه بذار برگردم بعد گغت باشه ولی میدونستم کارش رو میکنه برگشتم تورنتو و رفتم خونه دوستم که ببینم چکار کرده چون چند روز بود که جوابم رو نمی‌داد و به خونشون هم زنگ میزدم کسی جواب نمی‌داد زنگ در رو زدم جای اینکه مادر و پدرش در باز کنن پلیس باز کرد و گفت شما گفتم دوست صمیمی ایشون هستم ۲ ساعت داشتم بازجویی میشدم که کجا بودی کی رفتی کی اومدی کی زنگ زدی و آخرین بار کی زود و اینا وقتی مطمن شدن من تازه برگشتم و نبودم و مدارک و استعلام ها رو انجام دادن به پدرش گفتم چی شده گفت ۵ روزه که گم شده خبری ازش نیست معلوم نیست کجاست تمام گوشی سیستم ‌ رو بردن آب یخ روم انگار ریختن تمام ترس وجودم رو گرفت که شاید عین فدریک کشته باشن به خاطر ورود با اون سایت. دو رو تمام توی خونه دوستم موندم با امنیت کامل که پلیس لحظه ای گشت میزد تا اینکه گفتم میخوام برگردم ایران پلیس گفت نمی‌تونید گفتم چکار باید کنم که اجازه بدید برم ۵ ساعت دیگه باز جویی کردن و گفتن میتونی بری ولی باید جایی که هستی به پلیس اینترپل ارائه بدی من هم همبن کار کردم برگشتم ایران. نزدیک به ۳ سال هست که دوست خودم رو گم کردم حتی نمیدونم مرده یا زنده است وقتی مطالب سایتتون رو خوندم فهمیدم من فقط تنها نیستم. تمام چیزایی که داشتم رو از دست دادم اعتمادم به سایت ها همیشه توی ترس دارم زندگی میکنم جرات ندارم دیگه از ایران خارج بشم و هیچ وقت هم خارج نمیشم به خاطر اشتباه که نباید میکردیم نباید وارد محیط مخوف می‌شدیم شدیم اون قدر کنجکاوی کردیم که به ناپدید شدن دوستم کشید. بعضی چیزا دوستان کنجکاوی نداره تازه من و دوستم برای تز این کار کردیم آرامشتان رو به کنجکاوی نفروشید باورتون میخواد بشه یا نه من هیچ وقت دیگه از وب کم یا کارت صدا استفاده نکردم هیچ کامپیوتری ندارم که به نت وصل بشه و گوشی هم که دارم دوربین جلو نداره و دوربین پشت‌ ش رو هم خودم از کار انداختم گوشیم جی پی اس نداره برای چه میزان کنجکاوی حاضرید عین من باشید چه میزان حاضرید جای دوستم باشید که ۳ ساله اثری از‌ش نیست؟

 

 

 

 

 

عررررررررررررررررررررررررررررر من مرگ*-*